هرچه سیاهی ست دوست دارم شب را موهای تو را در دل شب موهای تو را… همین…
درمه آلود ِ هوای زیستنم ایستاده ام بر پرتگاه محاصره پرپرم می کند انتظار واین بغض فرو…
همقطار منی درایستگاهی متروکه مشترکا پیاده می شویم وبا هم درمسیرها تنهایی پیش می رویم غافل از…
شکوفه های بادام بهانه شد تا من در دام سپید آرامشت بازهم درسکوت شعرهایی بگویم لبریز از…
مبتلایم به تو ودر تنگنای دلتنگی در خیال خودم درآغوش می کشم تو را وبی هوا هوایی…
ساعت شش وپنجاه وسه دقیقه است نمی دانم بگویم شوربختانه یا بگویم خوشبختانه به مزرعه سر زدم…
