بوی قهوه تو سرک می کشد در تمام وجودم و من چه لبریز می شوم از تو…
وعده ما جایی حوالی خیابان زیر باران درهوای دلچسب زمستانی که بوی آشتی داشت و همدلی با…
رقص دستهای تو حوالی پیچک ها دیدنی ست وقتي دامن دامن پروانه در تبلور احساسی شاعرانه دخیل…
چه محجوب حوالی من نفس می کشی با هجمه ی انبوهی از غمها که سیطره کرده اند…
همیشه پلی هست از این سوی جغرافیا تا آنسوی بیکرانه ها که من را به تو می…
به من آرامش می دهی و با لبخند ملیحت پروانه ها را به خانه ام دعوت می…