دستهای تو ، دستهای من سهم عمیقی ست از دلدادگی های دلخواه ما فعل خواستن را صرف…
تومی آیی از کنارپنجره عبور می کنی ودرمن روز دیگری می شکفد پروانه ها را همراه خود…
فنجان چایی من وتنهایی وقولهایی که به هم داده بودیم به همدیگر فکر کنیم وبه آینده درخشاني…
دویدی میان خاطراتم وکل کشید بهار منزل به منزل درشعرهای سپیدم مادرم می گفت : به او…
شاهد چشم های بارانی اش بودم با دیدگانی سرخ از انتهای کوچه درد می آمد ومن برایش…
برف های یک ریز می کوبد برشانه های ناتوان من قافله ی خستگی را از فصل وَهم…