پنجره ای رو به نور نفس کشیدن در هوای آزادی دیوارهای زخمی دستهای خون آلود استبداد واژه…
بهار ؛ فصل جوانه زدن ما بود وحالا من آن نشاط بهارانه را در وجودمان نمی بینم…
من گریه ام گرفته به حرمت پرندگی ات قسم درمن حلول کن شبیه ماه در دل آسمان…
گاه شب می شوم خلاصه ای از آرامش و تمام کارم می شود تماشای زنی که …
آرامش محضی ودر تصویرهای خیال انگیز روزها وشبهایم یادت جاریست سالهاست در من لبخندهای مهربان تو ودستان…
تو از پنجره می آیی من پرده ها راکنارمی زنم خدا می داند آشپزخانه بوی توراگرفته است…
