می ایستم ، پشت پنجره ی زمان ونگاه می کنم به روزهای رفته ودقایق نیامده توسالهاست در…
پنجره ی بسته شب بوی گیسوی چکامه های تو ومن که با شاخه گلی به دست به…
جایی حوالی قاب نفس های نفس گیر تو درحجم عمیق یک خاطر خواهی دلچسب دلم رهسپار می…
به وقت ساعت همدلی می نشینم درانتظار به تأمل تماشای چشمهایت وقتی ساعت تندتر سپری می…
وزش ملایم باد گیسوی تو حس لبخندی نمکین سنج گوشواره های طلایی ات بوی شمالی شب آوای…
به قصد تماشا در ساحلی که تو را همیشه عصرها به یادم می آورد با دست هایی…