درآی از آبستنی پنجره و به رخصت مرا بخوان دیرگاهی ست در شب های مهتابی سیاهی از…
آرامشی لبریز از تو در سایه سار درختی و حس عمیق پاییزی مملو از شیرینی #علیرضا_ناظمی 2
قطار رفته بود من مانده بودم وآرزوهای محال ریل هایی سرد ویخی وایستگاهی متروکه حالا سالهاست چشم…
در دامن گلدان روئیدی جوانه زدی دلیل حال خوب من شدی وحالا من با هربار دیدنت لبخند…
من هر صبح با خیال دلبرانه تو از خواب بیدار می شوم به گل های رازقی پشت…
از تردید پرهیز کن ودلبستگی را بخاطر بسپار دراوج زندگی کن دراوج نفس بکش وشناسنامه ات را…
