آوای شکوفه های بهاری سوز دلِ سینه چاک من التهاب چشمهای غمگنانم در بهاری که لبریز بود…
چه بی گمانه به خرمن من می تازد افسونگر چشمانت کمتر بی رحم باش عاشق را پناه…
رجز سکوت درقلب شهر بیقراری پای ساعت های به گِل نشسته دردهای سینه سوز تو وبشارتی که…
قهوه های سردِ هر روزه ی من صندلی های تکراری بی تو قرار همیشگی و تو که…
بهار را با دعا به خانه آوردی درختان در تسبیحتد گلها در ذکر وسجاده چقدر بوی تو…
من هم شبیه باران خسته ام از روزهایی که باریدم وتو لبخندهایت را در گلوی واژه های…
