ای چشمهای من بارانی شو درهوای او وبگذار دربستریادش جوانه بزند عشق تبری از محبت بیاور تا…
مراببخش! باید به تو دل می بستم ! سالهاست تنهایی مثل ساعتشنی یخزده ای در گوشهی اتاقم…
آرام آرام دوستم داشت بهشدت بامن مهربان شد وحالا من روزها وشبها به اوفکر می کنم او…
واژه هایت مرا می بوسند مبادا گفته باشی نامم را! شبیه آفتاب وآدم برفی که درقُلقُل زمستان…
هنوز هنوزهای زیادی درسر من راه می رود وفرصتهای بسیاری که گریبانگیر من وشعرمی شوند ولی من…
فقطتو مرا میفهمی درروزگاری که ساعتها مثل اسب سرکش شیهه کنان می تازند وزندگی روی خوشی نشان…