جدال چشم های تو با پنجره خیزش مدام نگاه های من و غمسرودههایی که از گلوی زخمیِ…
دستهایم سمت چشمان تو بوسه می فرستند رؤیاهایم را روانه می کنم به خوابهای شبانه ات بگذار …
در ظلمتکدهی دلتنگیها که چشمهایتمثلبارانِ بیزمان می بارید به ماه پناه بردم مثل نورستارگان که بر چهرهی…
تو از دلتنگی نوشتی و من درخت بیبرگی شدم که آمالش را بادهای خزان…
شب، پناه گرفته در سکوت پا میگذارم به خوابهایت آنگاه که بر حاشیهی مبل برلاله ی گوش…
صدایت را میشنوم صدای تو خوب است من به باور گلهای سرخ ایمان دارم و به بق…