لبالب ازسکوت می تازند بر احساس هایم واژه های شعر درست جایی که احساس تنهایی می کند…
پنجره شاهد بود من چشمهایم را در رد قدم های تو جا گذاشتم واندک زمانی بیشتر نیست…
به تصویر خرمالوها خیره می شوم وفکر می کنم به راز عشقی که میان ماست پاییز را…
کتاب می خوانم بوی عطرسیب می پیچد پنجره ای به پهنای افق به سمت نور باز می…
دیدار تو وتماشای آن نمکینِ نگاه حظی بود بیکرانه به یک آن ،به یک باره وحالا من…
دسته گل رز قرمز هیاهوی پیاده رو تماشای تو درآن روز بارانی چتر من قدم های مشترک…