“هنوز بوی اسپرسوی تو درمغز من راه می رود “ وطعم تلخ آن دلم را چنگ می…
عشق نردبانی ست با یک عالمه پله وما عابرانی هستیم صف کشیده درکوچه به انتظار رسیدن به…
به دختری فکر می کنم که چشم به چراغ امامزاده دارد با گونه هایی ملتهب وشبهایش را…
پرنده باش درآرزوی آزادی برون آمده از پیله تا پروانه وار رزم زیستن در خنکای عشق را…
کنج دنج آرامش من جایی ست که پنجره با رکابی حوصله همواره نغمه ی شادی دارد چراغ…
زمستان آمده است تا نبودنت را جار بزند وقتی واژه ها دردهانم نمی چرخند وباد دارایی هایم…
