مرامنصرف می کند از قدم زدن درتباهی واژه های باکره ی شعرهایش به دنیا سلامی دوباره خواهم…
لنز دوربین ها تمام شهر رارصد می کنند اتفاق تازه ای درراه است سارها حوالی مان پرسه…
من خیره می شوم به افق واز فرسنگها راه دور جاده ها را کوچه ها را یک…
به سویم آمد من بودم و او ساعتی را به سمتم گرفت وگفت: خدمت شما ..! وحالا…
درب های بسته ضربه های دستهای تو بی نهایت اضطرابی عمیق و… تلاشهایی بیهوده قفل های نگشوده…
پس از باران مرا تنها میان جنگل رها کنید تا آب پاکی روی دست دنیا بریزم ومثل…
