رقص دستهای تو حوالی پیچک ها دیدنی ست وقتي دامن دامن پروانه در تبلور احساسی شاعرانه دخیل…
چه محجوب حوالی من نفس می کشی با هجمه ی انبوهی از غمها که سیطره کرده اند…
همیشه پلی هست از این سوی جغرافیا تا آنسوی بیکرانه ها که من را به تو می…
به من آرامش می دهی و با لبخند ملیحت پروانه ها را به خانه ام دعوت می…
نشستن من روبروی تو در کُنج ِ دنج ِ اتاق هوای ملایمِ تلاقیِ نگاه ها دربُعد زمان…
پا به پای تو با گامهایی استوار زیر باران زیر چتر چه حس مشترکی غرور زنانه همیشگی…
تصویرهای زنگار گرفته قلب هایی که از فرط تعب می سوزند عشق که خانه زاد شده دلتنگی…
این روزها حال شعرهایم خوب نیست دستهایم به نوشتن نمی رود ودر پرت ثانیه ها درگیرم با…
من … تماشای اینهمه خوشبختی ومجالی که تو برای عاشقانه هایمان فراهم کردی درنگی از نازکای تن…