به آستانه ی در به آستانه ی کوچه به آستانه ی راه نشسته ام دیده به در…
سفری رؤیایی تا آنسوی مرزها پیاده روی در شانزه لیزه هوای دلکش بودن من ” لوور” و…
کتاب شب گشوده می شود پاییز خرامان خرامان بساط رفتن جمع می کند من می مانم وتو…
مهربانانه درمن تکثیر می شوی وتمامیت احساست را به آونگ نگاهی در من میریزی نبض هایت شریان…
گرمم از گرمای اجاقی که تو برایم فراهم آورده ای دراین سرمای زمستانه ی منتهی به تنهایی…
فهم عمیقی بین ما بوده وهست ما میراثدار اجدادمان هستیم وخانه های گِلی مأمن آرامشمان دامن مادرانمان…
با دستهای خالی پاییز را سرمی کنم به امید باز آمدن بهاری که بوی شکوفه بدهد و…
ماایستاده می میریم شبیه درختان یک روز در صفوف بانک روز دیگر درمترو یک روز در اداره…
کافه تراس های زیبای پاریس دور نمای برج ایفل من وتو نوشیدن اسپرسوی همیشگی قهوه ی لاته…