بر شاخساران بی برگ رؤیا نشسته ام به تماشا زلال عطشناک آرزو را در آفتابگیر حوصله چشمانم…
تا ماه قد کشیدیم آرام بی صدا من در تکاپوی تفاهمی تو در بیدار آرامشی وحالا سالها…
مرا دیوانه می خواهی صبرم را برده ای ایمانم را به تاراج دلم را به اسارت وحالا…
آفتاب طلوع می کند در رگه هایی از گره های بوطیقایِ بلند سلطنتت وزرا آرزو به…
شبیه دیرک کنار دیوار دست های سخاوتت انقلابی شدند برای رهایی از حصر استبدادهای قد برافراشته تا…
دستهایم گل می چینند از پیراهن شب من طلوع صبح را در حنجره زمان جستجوگرم خوشه های …
چشمهایت زلال جاری احساس نگاهت دریا دریا مهر لبخندت بیکرانه اشتیاق براستی تو ترجمان واژه های صداقتی…
آرامتر … به قافله ی دل سری بزن کین درد بی امان فراق تو توأمان از من…
دیوانه وار روسریت راکنار می زنم خط به خط به شعرهای سپیدی می رسم که درحافظه تاریخی…