بهارانه ی سیمای تو تماشای قامت افراشته ات در غروبی دل انگیز همراه با رقص پرندگان حوالی…
به پای تو می ایستم شبیه کوه که سالهاست به پای زمین ایستاده است پشت درپشت تو…
بخاطر تو در تبسم عبارات غرق می شوم برای سارها بشارت کوچ برای باغ ها بشارت باران…
کفشهایم را می پوشم تاپایان این سال قشنگ خیلی نمانده است وتا نوروز ساعتهایی بیشتر نیست در…
از کوچه ها بوی باروت می آمد من به تو، قهوه تعارف کردم چشمت را خون فرا…
جاری لحظهی دیدار کجاست من به آن شوردمادم که دراندیشه هجران تو دلتنگ شود بیش وکم حس…
آشفته حالم از این برزخ از این کوه درد که درحصاری از اندوه تورا درآغوش کشیده است…
درامتداد باز کوچه تصنیفی از بهاربود آمدنت صبحی شبیه به جاری زلال نور چون کوه استوار چون…
ترجمان واژه های ملیحی در کوک تکلم سطرها که نگاه ها ی خیره آبستن زیبایی تو می…