کافه تراس های زیبای پاریس دور نمای برج ایفل من وتو نوشیدن اسپرسوی همیشگی قهوه ی لاته…
دراتاق؛ خلوت مغزم پیچیده رقص سماعت بهنگام سلام چشمهایم به بالا بلند قامت سروت وچه دلنشین ملاحظه…
با زبان محاوره با تو سخن می گویم با دستهایی که به سمت آمدنت درازند #علیرضا_ناظمی…
قیل وقال هر بامدادی راحت می کند خیال هر پرنده را واکنون در شاهراه این ورجاوند آرزو…
خجالت هميشگي چشمهای تو در بیقرار دلت ومن که با هجمه ای از اشتیاق برای جانفشانی همواره…
مرابه تحسین وامی دارد رفتارهای جذاب تو وقتی حتی سایه ها بی اعتنا ترکم می کنند وآخر…
صندلی گذاشتم وروبرویت نشستم برایت قهوه آوردم چشمهایت را مشایعت کردم به پنجره نگاه می کردی غرقه…
فکورانه در باغ کتاب اندیشه می چینی و زلال جاری شعر را دمادم در روان روشن خود…
چابک وسراپاشور درهمهه ی غریو درختان جنگل ره به کار زار بودن پیش می بریم بی هیچ…