شبیه باران فرو ریختی در من … ومن تو را درآغوش کشیدم در حالی که صدای شکستن…
می دانم در غروب امروز چشمهایت دلگیرند و دلتنگ واژه ها را میپالایند من به رسم…
بر بوم نقاشی نقش می کنی خیال آهوان رقصان در باد را بهار مرغان در پرواز را…
دریا از تو آرام یافت موج از تو تپندگی ساحل راز پوش از نگاه تو شد مرغان…
عادت دارم، به شاعرانه های مدامی که از تو برای من قدیسه ای ساخته است بی…
آ…ه گل رز ،گل رز ،گل رز سالهاست تو می دانی من عاشق گل رزم وهربار در…
به استقبالش در چشم به راهی آغوشی رنگ از رخسار پریده چکاوکی غزل شد با گریه های…
در من چه آتشی نهفته دامنت که تبسم جاری خیالهایت به بستر هر شبم تندبادی می افکند…
سهم ما از زندگی همین شاعر شدن بود برای من تنها تو ماندی میان خیل واژه…