به وقت قرار وقتی عاشقانه ساعتها درامتداد پل سرک می کشی ومن متمایل به ساعت همیشگی راس…
خساست ایام هم نمی تواند در خیال ما چنبره بزند تا ما از دیدار هم رشک نبریم…
شانه هایت مأمن آرامشم شد جایی که دریا دریا غم و بی حوصلگی های مدام در من…
شوق دلبرانه ی نگاهت تمنای عاشقانه ی چشمهای من و سرود نسیم دلکش حوالی تو اینها همه…
لبخندهای شیرین ودل انگیز دلخوشی های هماره ی هماره انگیزه های زیستی دوباره خیال انگیز بهاری بارانی…
چقدر با دیدن بهار شادمانه لبخند زدیم بی آنکه بفهمیم من یکسال پیرتر شده ام تو یکسال…
دستهای تو ، دستهای من سهم عمیقی ست از دلدادگی های دلخواه ما فعل خواستن را صرف…
تومی آیی از کنارپنجره عبور می کنی ودرمن روز دیگری می شکفد پروانه ها را همراه خود…
فنجان چایی من وتنهایی وقولهایی که به هم داده بودیم به همدیگر فکر کنیم وبه آینده درخشاني…