شورانگیرند عاشقانه هایت من به این غمزه ی بدیع واژه ها در ساحت بکر تصاویر ناب نگاهی …
خوشبینم، به رقص پرستو و پرواز عطشناک لبخند به جادوی هزاره خیال در بُن رستاک اندیشه من…
آرام، همچون سایه با من به جاده زدی سیاهه ی واژه ها را چون سپید بدل به…
قفسی دلگیر است بی تو برایم این شهر صبحگاهان چون پرنده ی دربند ظهرگاهان چون آفتاب…
ممنوع بودی برایم مانند همه ی چیزهای خوب دیگر شبیه قند شبیه عطر شبیه حلقه ی طلا…
می آیم از دل ستاره ها سربه زیر با قامتی افراشته و کوله باری از ستاره به…
صدای تو تنها یادگاری من در برهوت نداشتن توست من آنرا با تمام عاشقانه های دنیا عوض …
به ساحت زمین چنگ می زنیم آنگونه که رگبار هیچ دردی در فصل اغمای اشک ولبخند سو…
سلوکی عاشقانه در بازتاب فوران فواره ها همراه، وفور سایه سار درختان شانه به شانه محو تماشای…
