ما خانه ای اجدادی داریم ونسلی هستیم روبه فراموشی رفته گرچه هنوز بوی دود چراغ موشی در…
اردو زده ایم حوالی آشپزخانه درتنگناهای زمانه ی امروز نگاهم از کاناپه ها برمی گردد سمت تو…
عاجزم فهم ترشی ماجرا را در ملس دلچسبی از جَلد باز کتاب و توأمان شاعرانگیِ ظرفِ ظریفِ…
چکامه های یادت خاطره انگیزند در آن لحظه ای که دست حوادث بهم رساند من را و…
تماس های از دست رفته ام فصلی از دلواپسی درچمدانم گذاشت این روزها منتظر زنگی هستم که…
حوصله شنیدنش را داری بیا تا از راز دلم با توبگویم تنها دلیل عاشق شدنم و تنها…
چهل سال چهل فرسخ چهل منزل آمدم با ایمانی سرشار با چشم های میشی ودفترچه شعری سپید…
آفتاب از روشنای دشت می پیچد به شکوفه های درخت در عصری دلگیر همراه با نجوای سبز…
ازکوه صدایی بلند نمی شود آنچه هست پژواک صدای ماست رازِ جنگل را درخت می داند رازِ…