ما ایستادهایم بر لبهی پرتگاهی از خاک تا ریتمِ خاموشِ قرنها را با فریادِ خویش بشکنیم و…
امشب نمیدانم! تو درکجای کوچههای این کهکشانی ؟ من از سنگینیِ نگاههایِ سرگردان ستارهها به تو…
پنجرههای روبهکوچه را دستهای شوق تو گشود و جهانِ الفبا، با تلألوی نوکِ انگشتانت رنگِ التیامگرفت… و…
حجمِ انبوه بودنت در جانِ من جاریست چون بیکرانه یدریای پارس به آواز و بیان و چه…
دلتنگی و دیگر هیچ… دراسارت لباسهایم، دربُعد زمان فقط سایهات، روی دیوارِ اتاقمان با هرباد که ازپنجره…
لابلای برگههای پیچخوردهیخاطرات جای خط خوردگی های عمدی وسط حوض ابری شعرها به دنبال روزهایی میگردم که…
در تکثیرِ بغضِ هر شب سر به گریبانِ خویشم؛ دریا دریا… چشمهایت از خجالت، در ماه میلغزد!…
تازیانهیِ نگاهت را باد میجوید از دهانِ شرم، زخمی بر شنهایِ زمان… و تلاشِ بیقرارم را در…
ببین چگونه مرا بردی به سفری از جنسِ خیال… از روایتِ آشنای دستهایت وقتی باران پاشیدی بر…