از لطافت دستهای تو می توان ره به آسمان برد در خاک قدم می زنیم وعرصه محبت…
دروسعت بیکران این نیلگون باد پیما جایی میان سینه های لبریز آه و درد تو آن بی…
خیره به دستهای تو درآفتاب راه می روم ونمی فهمم علت اینکه می گریزی از طعم خوش…
تو خلاصه ی زمستانی سرد و دوست داشتنی پر بارش ،برفی برای چشمهایت اسفند دود باید کرد…
قوی باش شبیه ریشه های بامبو ونترس از بد حادثه که وجه اشتراک ما انسانها قدرتمند بودن…
وقتی چشمهایت لمس می کند چیزی را به تعدد ارزش می یابد ودر رگه های حیاتش خون…
یکسال دگر دوباره زمستان شد وفصل رنج های من دوباره آغاز شد بی حضور تو ارابه های…
به کافه های شهر سرمی زنم با سری پر از شعر ودرمن هنگامه برپا نمی کند طعم…
درچارسوی انتظار جایی حوالی پنجره نزديک پیچک های موافق کنار بامبوهای مشتاق که شبیه من هر روز…