با آغوش باز به استقبال من آمد مرا بغل کرد شبی از نیمه گذشته در فصل شروع…
آمدی و در شعرهایم شکوه حضورت غوغا کرد نوشتم : پرنده نوشتم :باغ نوشتم :بهار نوشتم :…
لبریز آهم لبریز درد و توهّمی عمیق در انگاره های این بی امان اشتیاق و این مزمن…
تنگ شبیه پیراهنم که حجم انبوه عشقت را درسینه بر نمی تابد من با تو جهانی از…
از بستر زخم های کوچه آمده بودی بار درد تنهایی به دوش نشسته درساحل هیجان با چشمانی…
دل آشفته دیدمت و بسان مستان بود چشمهایت با موهای رقصان درباد می رفتی خرامان خرامان آه…
در جنبش تبادلات ذهنی آرامش را مانی که در بیداد شوکران زمان حکم بهاردارد بهاری همراه با…
ما خواب بودیم وناف ما را به صدقه سری خوشبختی کنار آیینه ی بخت با گلهای خرزهره…
سوگند به ژرفای این حس پاییزی به برگ ریزان های لبریز آه به تهدیستی درختان وآغوش ها…