شبیهیم به هم مسافران قایقی دراوج اضطراب روان به سوی مقصدی پراز هراس که بانگاه آفتاب خیس…
شاهکار خلقت ؛تویی بانو با آن نگاه محزون دخترانه ات حوالی شامگاه چشمهایم و رد نگاه تو…
صدای زنگ در می آمد تو بودی همراه خودت بهار را آورده بودی صدای گنجشک های عاشق…
لابلای سطرهای کتاب جستجوگرم دستهایی را به امداد تا یارم باشد در سطرهای تنهایی ودر انزوای شعرهای…
درمقابل بوی قهوه ی تو سکوت جایز نیست ! باید تمام قد ا ی س ت ا…
من از شهر اجدادی شما خاطره ها دارم ودرسلول های تنم زنگ بیدار باش صبحگاهش هنوز آوای…
درجنون دلتنگی وقتی نیستی روی مرز تنهایی راه می روم کرت های فاصله را می شمارم خزان…
دستهایم را می کشم پر می شود از تو درتلنگری که به من می زند وجودت پرسه…
بی آغوش تو شبیهم به مزه ی دلمردگی بادکنکی خالی از هوا بادبادکی رقصان در دستهای…