پروانه می شوم درعصیان بی باک پنجره ها وسفیر سبز آزادی خواهم شد در جنگل ابرها چقدر…
پیچیده عطر گیسویت در حوالی شعرهایم مدتهاست دارم به رؤیای نیمه شبهایی فکر می کنم که چشمانت…
هیچ کتابی نخواهد توانست عمق ریشه دواندن ما را حوالی عشق معنا کند نقطه سر خط شروع…
چکاوکان خیال دربستر تنهایی تو شبهایی را که رقم می زنی عبور نگاهم در رج به رج…
در تنگاهای زمانه در خلوتی لبریز آرامش آمدی وخنکای دلم شدی دغدغه را از کالبدم دور کردی…
من و او دو انسانیم ازنسلی دررنج زیسته با دلهایی عاشق ومیان ما بعد مسافتی ست طولانی…
فرو می ریزم در خویشتن بسان اشک شمع درهوای تو جانب من گاهگاهی بیا اینجا هوای چشم…
عطر تو درکوچه ها پیچیده است و من همه سر مست واژه های مهربانی تو این روزها…
دادخواست های چشمانم را به قضاوت بنشین وسهم مرا از پنجره های اشتیاق دوبرابر کن سالهاست وکیل…