ماه درو می کنم در زلالی شوقی لبریز آه های حسرتبار از چشمهای تو ای مسافر مهتابیِ…
پرنده ها از قفس پریدند تعادل زمین به هم خورد وما باسنگ بالهایشان را آشفتیم خون، همیشه…
درتاریکی شب من هراسانم ازسیاهی ها از تنهایی مزمنی که به جانم افتاده قدم رنجه کن به…
آه بانوی قالی باف من که درکمرکش جاده زندگی کارت گره خورده به رشته های نخ دارقالی…
فانوس شب سو سو می زند جایی در دور دست ها من مسافر مهتاب شبم دنیا روی…
ما خیلی وقت است درکوران روزگار تنهایی را تجربه می کنیم تلخ تلخ ورایحه های شیرینی از…
دلم می خواهد از تاکسی پیاده شوی من به استقبالت بیایم وتو چمدانی آورده باشی که بمانی……
کبوترهای سفید هم سایه های سیاهی داشتند امان از این سیاهی شوم که هرکجا می روی دنبال…
قهوه های تو غوغا می کند شبیه شعرهایت که مرا می برد به پرسه درخیال شب به…