شب‌ها، پلک‌هایم

 مثل کاغذِ کاهی ِخشکی

 زیرِ انگشتانم صدا می‌کند

 گوش‌هایم

صدایِ آسانسور را

از یک تا هفت

در سکوتِ ساعت‌ها می‌شمارد

 چشم‌هایم را می‌بندم:

 پاهایم بی‌اختیار

 ردِّ باد را تا تراس خانه‌ی شما دنبال می‌کند

 تا انتهایِ تابش مهتاب

 جایی که طعم ِنانِ تُستِ تو

 از دیوارِ آشپزخانه می‌چکد

وسرانگشتان من

عاشقانه

بوی شعرِ شکلاتی و قهوه‌ی داغ را می‌ بلعد

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: