در رگ‌هایم می‌تپد

قلبی که جای تو جا مانده است درآن

تبِ تنِ تو، آتشی‌ست

که بر گونه‌هایم

جوشی سرخ می‌نشاند

هر صبح

پیش از آنکه خورشید طلوع کند

در چینِ لبخندت

خانه می کنم

موهایت را هر شب

مثل برگ‌های پاییزی شانه می‌زنم

و خالِ لبِ تو

گنجشکی سیاه

روی شاخه‌یِ ترانه

وقتی خواب به چشمانت می‌دود

تو را به ساعت سینه ام می‌آویزم

تا نبضِ مشترکمان

قلبِ زمان را بشکند

و بعد

در سکوتِ سحر

قهوه‌ای می‌سازیم از نگاه‌ها

از دستهایمان

بوی‌عشق

فنجان فنجان برمی‌خیزد…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: