برتن سپید واژه هایم

 برهنگی خاکستری کدری

خودنمایی می کند

زخمی عمیق و چالاک

که تند می دود در رگهایم

ولبریز می شود

 از حلقم کف خیابان

تا جسورانه تر از پیش

دستهایم لای ساطور بماند

که چیزی نگویم

که حرفی نزنم

وفاز جدی برندارد

آشفته حالیم

درتب طوفانی عطشناکی

که به هیاهو بدل کرده

سیمای شهر را

وبهم زده تعادل عشق وخشونت را

در جدالی نابرابر

که اسلوب های حل معادلات را

بهم ریخته

وتاریکی آن ریشه دوانده

تا مغز شانه هایم

با تیر خلاص غضب

واز شبهای قدرپرمخاطره ام

چیزی باقی نگذاشته

جز استخوانهایی روزه دار

که بر مَرکب آن پوستی کشیده اند مُرتب

بازخم هایی نو

که آبستن صبرند

وشکیبایی مُسری میراث نیاکان مان

درعبور از هیولای رنج

ومشقتی که طاقت مان را طاق کرده است

برگُرده شب

به زعم هر تصوف پنهانی

پذیرفته شده در حس موسیقیایی

آن سهمگینِ باکره های ِ معصوم

که در رخت انسان

جلوه گری می کنند

در ابدیتی مملو از عشق های مادرزاد

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: