برای بستن ESC را فشار دهید
من بودم، تو بودی
و باید…
در _هیجان_نبودنت
خاموش میماندم
سکوتِ من قفسی است
پر از آوازهای خشکیده درگلو…
هرصبح هزارپرستوی ساکت می خرم
وتاپاسی ازشب
آنها را بادستهایبستهام
رهایشان می کنم در اسارت پرواز
سالهاچراغِ پنجرهام
فانوسِ بیدرمانِ انتظار بوده
هر شب چلچراغِ تنهاییام
از برقِ اشکهای بیپژواک روشن میشود
و من هنوز
بی آفتابِ نگاهت
سخت در پوستهی شکسته ی زمان
چنگ می زنم…
به سایه ی شوم
ساعت شنی
معلق
#علیرضا-ناظمی
سایر نوشته ها
فرصت ابری نشستن
نوشته بعدی
درآستانهی بی رحم فصلها
نوشته قبلي
https://shorturl.fm/a0B2m