نشسته بر لبِ پنجره ی نگاه
چشمانِ زنی، با گیسوانِ باد
و آغوشی از نور
شعلهور در مهتاب
پر میکند از یادِ او مرا
چه ناب…
چه دلبرانه…
و من، در این شکفتنِ بیقرار
از پیله تا پروانه
تا شمعِ سحر
در آغوشِ ترنمِ ملیحِ صبح
سکوتِ مهربانش را مینوشم
و پَر میزنم از پنجرههایِ خیال
تا ابدیت…
تا ابدیتِ مهرش…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها