شتابزده دستی به نوشتن می برم
لطفا کمی صبرکن
دهان بازِ مرا حرفهای نزدهی تو بستهاست
گواه حرفم
همین دیوانه گفتنهای توست
جدی باش!
جهان جای بلوا نیست
چشمهایت را بچرخان
به این سوی آینده
وازآن سوی دیروز ،بیا بیرون
دنیا بی حوصلهتر از آن است
کهصبر کند
هروقت دلمان خواست
از عطرها
بوهایخوبی استشمام کنیم
جواب تکتک سؤالهای تو
بی جواب خواهد بود
وهمه آنها رامن
به گامی لبخند پاسخگو خواهم بود
ساعت شماطه دار تاقچه
راوی دقایق ماست
من درک می کنم
تو بسیار بهشعرعلاقمندی
ودرفضایدوست داشتنها
چون پرنده ای جهنده
خونت به جوش میآید
بگو چرا!؟
با اینهمه سال عاشقی
هنوز هم رویدوست داشتنتحساسی
وهمیشه می پرسی
من ازکی
شعر می نوشتم ؟
وچشمهای تورا
از کی لمس میکردم؟
وچرا روزِ روشن را
برای قرارانتخابکرده ام ؟
وچرا شعرهایم را
شبها برایت می نویسم ؟
من فقط خاموش!
من فقط تماشا!
واین روزها
مدام بامن حرف می زند
هرشب
زنی که دستهایش
رویلبهای من
طعم تازهی واژه میکارد
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها