سَبزیِ باغ، هنوز
تَوی نفسهایم جاریست
و طعم دارچین
از لیوانهای بخارکرده
هوا را پر از اشتیاق می کند…
صدای گامهایت، از پشتِ در
نامم را صدا می زند
و چشمانت
قطرههای باراناند
که باغ را
درخود می رویانند
وقتی چایهای تلخ را
روی میز میچینی
باد، از لای پنجره
بخارِ چای را میقاپد
و با دستهای پُر از برگهای خشک
بوی ریحان را
به آستانهی خانه میآورد…
و غذا، در ته دیگ
دانههای خشم را
در خاکِ سوختگیها میکارد…
و ردپای تو
روی برگها می لغزد
پیش از آنکه غذا
فریادِ سوختگی سر دهد…
میان قهقهههای بچهها
و زوزههای باد
نانها، گرم از تنور
بخارِ عرقِ نانوا را
به بوی نانوی باغ میآمیزند…
و تو
با دستهایت
که خاکِ زخمها را میشناسد
نمکِ مهربانیات را
بر آتشِ خاموشِ یادها میپاشی…
در ضیافتی
از آتش و تاول
و سبزیِ باغ
که از لای ترکهای دیگ
سبزتر می شکفد…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها