آمدنت، پس از فصلِ رفتنها در شبی رخشرَوانه از شیهههای بیقرار در چشمبندِ عشق، که از پرواز…
در فراسوی خیال تو پشتِ پنجرههایِ التیام —آینههایِ شکستهی آرزو— خمیده به ردِّ نگاهت در سایهسارِ مهرت…
در رگهایم میتپد قلبی که جای تو جا مانده است درآن تبِ تنِ تو، آتشیست که بر…
باید گذشت از پیچِ جادههای خاکی — از فاصلههای بیقِران از راهی که پا میدرد باید رسید…
ناگفته پیداست تو در هوای بهارینهی نگاه من گیسوهایت را بر شاخسارِ شب میآویزی و آغوش من،…
دوباره شعرهای پا پتی ام به جبر زمانه، شمشیرِ برمیکشد بر برفآلودِ خزان و آب میشود در…
ایستاده ام بر جزر و مدِ نگاهَت پایانی بر …
روز وشب چه فرقی می کند وقتی همه جا خسوف است خسوف است، اما شاید از لابهلای…
چگونه سنگِ ترانه این سکوتِ بی وزن نشکند سرم را؟ چگونه خونِ زخمِ تو شبنم نشود بر…