چگونه سنگِ ترانه این سکوتِ بی وزن نشکند سرم را؟ چگونه خونِ زخمِ تو شبنم نشود بر…
سَبزیِ باغ، هنوز تَوی نفسهایم جاریست و طعم دارچین از لیوانهای بخارکرده هوا را پر از اشتیاق…
چشمهایم دو کلاغِ تشنهاند بر شاخههای تُنُکِ سکوت منقار میزنند به حروفِ ریخته از سبدِ واژههای شکسته…
گاهی در من بیدادگری به نگاهی… در گیرودارِ شاعرانههایی ازسمتسینهی سبک سوزان دلتنگی و حالا به من…
غرورت را چون سایهای بیصدا پیشکشِ اقاقیهای کوچه کن آنان که هر صبح پروانهوار بر گلدان نگاهت…
برآمدهام به برج چشمانت در سکوتِ باد تا پژواکِ بوسهٔ پروانه باشم بر لبِ شعله #علیرضا_ناظمی 2
هر شب با سپرِ صبرِ ستارهها میآید و مردمکهایم دو پاسبانخواب آلوده ی حریص در رزمگاهِ نگاهت…
تو در نفسِ نخستینِ من بودی و من پیش از نفس، عطر تو را میدانستم این را…
شاید این نوشته… پیکِ سروشِ مهربانی ست از رهگذرِ خاکستریِ روزگار که ذرّه ذرّه در کنارِ گذرِ…