تو نور می تابی من دور تو می چرخم تو می چرخی من دور تو می گردم…
دویدنت را میان چشم های کالم به فال نیک می گیرم سالهاست در تُرد نَرد درد زیسته…
عهد بسته ایم که بمانیم از روز نخستین دیدار تا آخر آخرش راز دارِ هم برای هم…
من تو را گم کرده ام حوالی کوهستان وقتی بهمن می ریخت از شانه های کوه و…
دوستم بدار همچون انار همچون شعر و مرا دست چین کن از باغ از درخت واژه ها…
در هوای بیقرار تو کوک می کنم ساز مهربانی را حالا که همهمه ی آوای گامهایت گوش…
دستهای خالی مرا دستهای تو پرمی کند من تازیانه خورده ی روزگارم که اندک نفسی مانده دارم…
تا چند فاصله تا چند اشتیاق وفراق و غمان به دوش تا چند مهر دلبرو دلتنگ عشق…
در پارک در قلمرو دپارتمان نگاه احساس خمودی می کند زنی با سرفه های کوتاه پیاپی ودرد…