دستهای تو بوی مهر می داد وچقدر کبوترانه بال گشودیم با آرامش خیالی لبریز چکامه های…
در قاب چشمهایت پروانه وار به سمت روشنای دستهایت جهیدم وحالا درمیانه ی انبوهی از دلخوشی ها…
خوش به حال من که بوی قهوه ی تو را می شنوم هنوز #علیرضا_ناظمی 1
وقتی سمت تو با شتاب می آمدم با دهانی باز ورویی گشاده ودر من فرو می ریخت…
باران گلدان پنجره ورقص نفس های تو…
چه رازی ست میان بهار ونیمکت های خالی که در شکوفه باران لهجه ها از من و…
به دیدارت خواهم آمد با انبوهی از گل وخرمنی از دوست داشتنت حتی اگر پشت اجاق آشپزخانه…
دلم می خواهد ؛جایی باشد من باشم ،او باشد جرعه شعری فنجانی قهوه ولبخند پاییزی زیبایش #علیرضا_ناظمی…
خانه مشترک ما اینجاست جایی که شعر هست وقهوه هایمان هیچ وقت سرد نمی شود #علیرضا_ناظمی …