دریا، ساحل ،آرامش و حظ عمیق دلخواه تو از رقصِ سبد سبد گلهای قرمز وسفید تب تند…
باغ رؤیاهایمان به بار می نشید آنگاه که درتبسمی ملیح جانبخشی دارند واژه های نگاهت در رزمایش…
لحظه های بیقرار من درپاگرد سالن با چشمانی ازانتظار لبریز دیده به راه آمدنت داستان ها دارند…
با آرامشی عمیق بر قالی احساس تکیه زده ای فارغ از هر نت ناموافق زخمه در دست…
دلخوش به همین مقدار کم روبه سوی بهبودی قلب ها با رأفتی همیشگی چشم خود را گشوده…
مست از بوی قهوه می نشینم روبرویت و زل می زنم در حدقه چشمهایت ولمس می کنم…
تو با من همسفری همیشه بلکه از همیشه هم بیشتر ای همزاد قصه های من آرامشم را…
لبریزی از چکامه های شور وساقدوش توست رایحه ی عطر باد صبا تو از مشرق می آیی…
طعم دارچین حضورت چایی ِ دبشِ آرامش ِ تو وگل خنده های مستانه ات همه نوید بخش…