تو آمدی بی آنکه بفهمی درمن کارزار شعر شکل گرفت دلتنگی لباسی نو پوشید ودستهایم لکنت گرفتند…
موسیقی چشمهایش گیرا بود وهُرم نفس هایش را می شد درهوای کوچه حس کرد لباسهایش رایحه ی…
و خدا تنهایی را آفرید … تا عاشق دلتنگ باشد …! #علیرضا_ناظمی 2
افسردگی رژه زنی ست درتنهایی که گام در برهوتی تهی از عشق می زند بی آنکه دلی…
در تنگنای حادثه ها برون جَسته از دل سنگ خارا وجودم تا تو را محکی دوباره بزند…
عطر بابونه رایحه ی یادت ودلتنگی حضور تو مرا همواره تا بیکرانه ی مهر به دلکش خاطراتم…
پنجره ای رو به نگاه شهر گلدانهایی با حالِ متعالی من لبخند تو و برکه ای لبریز…
دربغرنج ِ دقایق زمان ایستاده ام لبریزِ حوصله تا از بی گمان لحظه ها پنجره ای بگشایی…
خیلی تنهایم شبیه زنی که هنوز نزاییده و دردها احاطه اش کرده اند در شبیخونی نابرابر #علیرضا_ناظمی…