تازیانه‌یِ نگاهت را باد می‌جوید

از دهانِ شرم، زخمی بر شنهایِ زمان…

و تلاشِ بیقرارم را

در هر موج، به سنگ گره می‌زنی

من در این تلاطم

هنوز در تموزِ نیلیِ افق

به اندازهِ‌یِ یک درختِ سوخته

از تو دورم…

مگر چند ابرِ آغوش، تا قمرِ تو راه است؟

که هر ستاره، فرسنگهاست از خاک تا افلاک…

سفره‌یِ دیرسالِ من،

از میوه‌یِ خیسِ نیایش تهی ست؛

و رزقم را

شبنمهایِ اشک، بر گلویِ ماه می‌ریزند.

#علیرضا-ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: