درد شاید، همین تکرارِ واژهها باشد
بر بستر سپیدِ سطرها
آنگاه که همه پنجرهها
در آغوشِ شرجیِ چشمانت
هراسان میسوزند…
درد شاید، شانههای زنی باشد
زیر سایهی پسلرزههای زندگی
در چادرِ امداد، میان شعرهای آواره
که باد میبرد…
درد شاید
چهرهی پژمردهی کودکی باشد
با پرندهای که در گلویش
آوازِ پرواز را
له میکند…
درد شاید، رودی باشد
که در گلوگاهِ صخرهها
خاطرهی دریا را
در سکوتِ شنها
هوار میکند…
و اینجا، در همین جهان،
جایی که ما؛
آری، ما
بر فراز قلههای سخاوت
پوشیده در زمزمههای زلال
از مهربانی میگوییم
بیآنکه بفهمیم
زنِ تنهایی
در مهتاب
هر شب
درد را از نو
زاده میشود…
#علیرضا-ناظمی
نمایش دیدگاه ها