تو از دلتنگی نوشتی
و من
درخت بیبرگی شدم که
آمالش را بادهای خزان
به آشیانهی کلمات پرندگان غریب برد
ببخش؛
ریشههایم حتی نمیتوانند
به خاک خاطراتت برسند
چمدان عذر خواهیگشوده
شرمسارم که!!
دستم نمی رسد برای
باغبانی ستارههای
چشمک زنچشمانت
…و من _
مسافرِ آه ِشبهای مهتابم
ایستاده…
در حاشیهی همان نخستین خداحافظی مان
و مُردنم را
به امید “سلام”تو
به تعویق انداختهام
🖊 #علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها