فرصت دیدار نداشتیم

دست برپوست شب کشیدیم

از هاله های نور گذشتیم

وستاره ها را بغلی شعر میهمان کردیم

قلبهامان پرازتپش واژه ها

شلاق وار کوبیدند

رحل اقامت را

من تو را یافتم

تو مرا

پرشراره

پرشوق

واگرنبود این بیم های ناخوشایند

از دوستت دارم‌های مسیر می‌گفتیم

واشتیاق را به خانه می‌بردیم

تافرصت دیدار بدهد به رهزنان‌دل

زمان چرخید تا به ساعت دلتنگی برسد

واسب‌های فاصله امان بریده

نواختند گام در سکوت‌قبیله

مهتاب عصیانکری کرد

وآسمان‌کوله بارعاطفه‌ بدوش گریست

باد مراصدا زد

واز دوستت دارم هایم پرسید

به آینده تلنگر زدیم

و رازی برملا میان ما حکم کرد

من به بودنت مشتاق‌تر شدم

تو به ماندن

من ما شدیم

وشد آنچه دوستش داشتیم

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: