تو می‌مانی

برای ما؛

میان این خاکِ آشنایِ سربلند

در پسِ هر شعله‌ی خاموشی

آوازِ رودها را می‌شنوم

چشمهایت

چشمه‌ی سووشون است

ایمان می‌آفریند

در رگهای این سرزمین

واژه‌هایم

بر شانه‌های دماوند می‌ایستند

و آهنگِ صدایت

همزمان با چرخشِ چرخِ نخریسی

از جنسِ ابریشم؛ کویر می‌بافد.

ضربانِ قلبم

مِهرِ کهنِ این جغرافیاست

از کارون تا خلیجِ همیشه فارس

در هر طپش

قصه‌ی ققنوس را تکرار می‌کنیم

هنوز

بر شاخه‌ی سرو ایستاده‌ایم

و عصیانِ ما

ریتمِ دیرینه‌ی دُهُل است

از فردوسی تا امروز

در هر نفس

زبانِ شعرم را به خاک می‌سپارم

و از ریشه می‌رویم

#علیرضا_ناظمی

2