یکصدا با من
همنوا با ضربانِ باران؛
هر واژه قطرهای ست بر پنجرهی انتظار
از تو میگوید:
قلبم، طبلِ شبست
و زمان در شکستنِ آینههای بیکرانت مُهری زد
ثانیهها، جویباری اند
در زلالِ سکوتِ زمین؛
من با بالِ بیقرارِ روزها
پر میزنم
تا آسمانِ بودنِ تو؛
پرندهی خیال مرا صدا بزند
بهانه؟
نه؛لازم نیست؛
شب چشم بر هم میگذارد
تا ستارهها
سوگندِ روشنایی بخورند
و من
ریشه در خاکِ نگاهت دارم
تا عشق
درختی شود با شاخههای بیتاب
که هوا را میدزدد از نفسهای تو…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها