سَرَم پایین است

شبیه تاکی

که از برگ‌های زردش خجالت می‌کشد

نمی‌خواهم دست‌هایم را به رهنِ آفتاب بسپارم

می‌خواهم با دهن‌کجی به دنیا

بنویسم از تو:

از رنجِ خستگی‌هایی

که سال‌هاست به دوش دارم

حالا که پای حوصله

در گِلِ صداقت مانده است

من با نگاهی آوانگارد

به شریعتِ تو تعظیم می‌کنم

می‌خواهم کلاف‌های سردرگم شعر

به پاهایم نپیچند

و ذهنِ پروازم را نشکنند

می‌خواهم دنیا را

با نگاهی فرادست‌تر از آنچه هست

به رؤیت بنشینم

تو می‌آیی

و من در بی‌گُمانه یک آرزو

می‌سوزم

گیومه‌های سرد در برابر آتشِ عشق

مرا محدود می‌خواهند

حالا که تو آمده‌ای

قوه‌ قهریه‌کائنات هم

کاری نمی‌تواند بکند

من دست به کار می‌شوم

وَحشت به دل

از اسارتِ این‌روزهای عصیان

 می‌گذرم

پیش از آنکه ردِّپایش مرا

انفعالاتِ اجباری بزنند

با قیچیِ سرگردانی ها

و سرگرانی ‌ها!

#علیرضا_ناظمی

1