آمده ای تا خوشحال باشم آمده ام تا طعم مسرت را بچشی این آخرین حرف نگاه های…
خوان پنجم خورشید
100 مقاله
مجازی بودی ودستهایت شبیه باران به شیشه می زد ولی من خیس می شدم پلک می زدی…
پروازی به کرانه های نور از دل تاریکی همراه با فهم عمیقی از لذت و عاشقانه های…
شب هم متبرک است به نامت ودر اردوی چشمانت ماه خیمه زده تا بارغمی از دوش زمان…
شانه هایت مأمن آرامشم شد جایی که دریا دریا غم و بی حوصلگی های مدام در من…
شوق دلبرانه ی نگاهت تمنای عاشقانه ی چشمهای من و سرود نسیم دلکش حوالی تو اینها همه…
چقدر با دیدن بهار شادمانه لبخند زدیم بی آنکه بفهمیم من یکسال پیرتر شده ام تو یکسال…
تومی آیی از کنارپنجره عبور می کنی ودرمن روز دیگری می شکفد پروانه ها را همراه خود…
فنجان چایی من وتنهایی وقولهایی که به هم داده بودیم به همدیگر فکر کنیم وبه آینده درخشاني…
دویدی میان خاطراتم وکل کشید بهار منزل به منزل درشعرهای سپیدم مادرم می گفت : به او…