گریختیم از هر چه درد

 و پیوستیم

به حاشیه‌ی ساکت شهر،

به درختان

و درنفس‌‌کشِ سالیانِ دورِ زیستن،

ماندیم و دیگر برنگشتیم

حتی برای یک نگاه، از پشت سر

تا شهر را نظاره کنیم

ما پیشتر از این،

پیش از آنکه‌زندگی را بفهمیم،

تنها زنده بودیم؛

شبیه من‌هایی گریزان از خویش

که بی‌امان نفس می‌کشیدند…

دستی از غیب آمد،

همانند هیچ‌کس،

دستان ما را گرفت

و ما را،

چون برگ‌های رها از شاخه

که تا پای جان

وانمود می‌کنند

خویش‌را فراموش کرده‌اند،

رهانید

در رگ‌هایمان خون تزریق کرد:

و نفس‌های امید،

حَظِّ لحظه‌های تازه

و خاطره‌های روشن

و حالا سال‌هاست

روانمان دیگر به پریشانی گره نمی‌خورد

و از پیشانی‌مان

جزعرقِ شرمِ حضور

در محفلِ‌دوست،

چیزی نمی‌چکد.

خدا بخیر کند

این سال‌های عشق را،

که ما به سامانِ مهر

قرار است زندگی کنیم

به لطف دوست

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: