من مردی هستم که عصرها

در تکاپویِ یادت

رژه می‌رود چشم‌هایم

و تن‌به‌تن می‌جنگد ذهنیتم

با احساسِ دلتنگیِ عمیقی

که نسبت به تو دارم

و برایِ من

این مرز، تا بی‌نهایتِ خوشبختی ست

جایی که تو باشی و من

سلاح‌هایمان را زمین بگذاریم

و در آغوشِ محبت

غوطه‌ور شویم

شنبه‌ها به خیابان برویم

از عطشِ محاصره نهراسیم

بهتر ببینیم

و بهتر بفهمیم:

«مفهومِ واژهٔ شلیک

فقط ماشه‌چکانی از تفنگ نیست

پرتابِ پرشتابِ نگاه است»

در عمقِ فاجعه، وقتی

کسی را دربغل می‌گیرد عشق

و پایانِ تمامِ دلخوشی‌ها

می‌شود

عبور از میدانِ مین‌هایِ نفربه‌نفر

با چاشنیِ امید

و چگالیِ بالایِ تصاویرِ

بکرِ اهلیِ سینه‌ی مالامال از

انفجارِ عاطفی

درست وسطِ معرکه‌‌ی جنگ

جایی که من تسلیم می‌شوم

به اراده‌ی مصممِ

لبخندهایِ همیشگیِ فرماندهی تو

#علیرضا_ناظمی

1