پنجره‌های روبه‌کوچه را

دستهای شوق تو گشود

و جهانِ الفبا، با تلألوی نوکِ انگشتانت

رنگِ التیام‌گرفت…

و جوشید در قلبِ ابرهای اشتیاقت:

فرصتهای مهربانی

در شبِ سیاهِ واژهها

سپید لبخند زدی

چکامه‌ی چشمکِ چشمانت

خانه های گِلیِ سوادِ ما را

عطرِ آگاهی بخشید…

گلهای گلدانِ دانش را باران شدی

و ما به نوازشِ

نسیمِ نقره‌ای صداقتت

دنیایمان را دوست داشتیم

 دنیایی که لبریز است از

گیسوچادرهایی که پهن کرده‌ای

پای آرزوهای بختِمان…

در زمانه‌ی مرگِ جهالتها

در بازتابِ بلندترین فریادِ رمزآلودِ

“باران می‌بارد، با ترانه‌ی”

روزهای اوجِ کودکی…

#علیرضا-ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: